دگر در قلب تو جایی ندارم برای آمدن پایی ندارم
تو تنها آرزویم را گرفتی دگر از تو تمنایی ندارم
نگران نبودنت نباش نفرینت نمیکنم! همینکه دیگر جایت در دعاهایم خالیست برایم کافیست!
به حق اون خداوندی که یکتاست ، وجودش باعث گرمی دلهاست
دلم در عاشقی به قد دریاست ولیکن مثل دریا تک و تنهاست
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
به سلامتی مترسک
که با لبخندی به پهنای وجودش
و دستهایی باز به فراخی آرزویش
در حسرت یک آغوش گرم جان داد…
یک عمر فقط فاصله سازی کردند
خط های عمود را موازی کردند
از روی سیاه جاده ها فهمیدم
با زندگی من و تو بازی کردند
من از اعدام نمیترسم نه از “چوبش” نه از “دارش” من از پایان بی دیدار میترسم
ما پیغام دوست داشتنمان را با دود آتش به هم میرسانیم، نمیدانم آن سو برای تو تکه چوبی هست یا نه؟ من اینجا جنگلی را به آتش کشیدم…!
مرا هیچ چیز عذاب نمی دهد، جز اینکه همیشه دانسته خطا کردم
ندانسته آلوده شدم، نشناخته وابسته شدم، و نخواسته رانده شدم